جدول جو
جدول جو

معنی چاه دزد - جستجوی لغت در جدول جو

چاه دزد(دُ)
از دهات جلگۀهرون آباد است و در صورتیکه از هرون آباد به کرند بروند این هر سه ده (چاه زر. چاه زرد و چاه دزد) در طرف راست راه واقعند. (از مرآت البلدان ج 4 ص 133)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دله دزد
تصویر دله دزد
آنکه در هر جا هر چیز کم بها که بیابد بدزدد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاه زدن
تصویر چاه زدن
حفر کردن چاه
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
دهی است از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 69 هزارگزی شمال باختری شوسف، سر راه مالرو عمومی گیوبه شوسف واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 13 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ده کوچکی است از دهستان آبادۀ طشتک بخش نی ریز شهرستان فسا که در 36 هزارگزی شمال باختری نی ریز واقع شده و 18 تن سکنه دارد که از طایفۀ قرائی میباشند و ییلاق قشلاق میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد ’یکی از منازل عرض راه هرات به قندهار است که در خاک افغانستان، در چهارده فرسخی فراه و سمت جنوب شرقی آن واقع شده. آبادانی ندارد، هوایش در تابستان بشدت گرم میشود و در سنوات خشکسالی شدت حرارت هوا و وزش باد سام مسافرین را تلف میکند وآبش تلخ و شور است’ (از مرآت البلدان ج 4 ص 133)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند که در 75 هزارگزی شمال خاوری قاین واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 61 تن سکنه دارد. آبش از قنات محصولش غلات و شلغم، شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش مالرو است. این ده را در اصطلاح محلی قطارگز نیز گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع قدیم النسق طبس است، آبش از قنات و هوای آن معتدل میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)
لغت نامه دهخدا
این ترکیب در کتاب النقض دو بار بدین ترتیب آمده: ’اعتقاد رافضیان این است که این مالها و خراجها نمی باید که بکل کیا و کافر کیا و قفل ابلیس و تعویذ سگ و کندوج بسرکه و هتۀ دزد رسد میباید که به علویان با علم و زهد رسد. ’ و ’اولاً کل کیا بزرگمید ملعون است و کافر کیا پسرش، و قفل ابلیس الموت، و تعویذ سگ بوجعفرک مزدکی فشندی، و کندوج بسر که نوسار خاکسار، و هتۀ دزد بلغنائم گوره خر اصفهانی علیهم لعائن الله ’ ظاهراً کلمه ’هته’ نام و یا مصحفی از نام شخص و بلغنائم که مصحف ابوالغنائم است، کنیۀ او و ’اصفهانی’ نسبت وی میباشد و کلمات ’دزد’ و ’گوره خر’ به طریق توهین و برای تخفیف او گفته شده و به احتمال قوی شخص مذکور اسماعیلی مذهب بوده است. رجوع به کتاب النقض ص 474 شود
لغت نامه دهخدا
دود کوره:
پیری مرا بزرگری افکند ای شگفت
بی گاه دود زردم و همواره سرف سرف،
کسائی (از فرهنگ اسدی نخجوانی)،
در لغت فرس اسدی چ مرحوم اقبال ص 245 از قول کسائی چنین آمده:
بی گاه و دود زردم و هموار سرف سرف
لغت نامه دهخدا
ماهداذ، شخصی بود که اردشیر او را به مقام موبدان موبدی برگزید، (ایران درزمان ساسانیان ص 139)، بنا به نقل بندهشن پدر جد بهک یا باک که موبدان موبد عهد شاپور دوم (409 تا 479 میلادی) بوده است، (حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص ص 94)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ / لِ دُ)
در اصطلاح عامیانه، آنکه چیزهای کم ارز دزدد. آنکه چیزهای کم بها دزدد. آنکه دزدیهای خرد و ناچیز کند. دزد چیزهای کم ارز. (یادداشت مرحوم دهخدا). نظیر آفتابه دزد و مانند آن، دزدی که به چیزهای کوچک خاصه خوراکیهای مختصر و ارزان بها و غیره قانع باشد. (از فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
دود که از سوختن کاه برخیزد، دود که از آتش افکندن در کاه برآید:
گلشن چو کرد مرد در او کاهدود
گلخن شود ز دود سیه گلشنش،
ناصرخسرو،
، در قدیم رسم بود که اگر داینی دین خود را نمی پرداخت طلبکار مقداری کاه بر در خانه او می آورد و دود میکرد و بدین مناسبت کاهدود گذاشتن و کاه دود کردن کنایه شده است از مطالبۀ جدی و سخت گرفتن بر بدهکار، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند که در 56 هزارگزی شمال باختری خوسف و 24 هزارگزی شمال خور واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 55 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت، مکاری، هیزم فروشی و مالداری است وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان تراکمه بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 114 هزارگزی جنوب خاور کنگان، کنار راه فرعی لار به گله دار واقع شده. جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 100 تن سکنۀ فارس و ترک دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و انار و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی است از دهستان گوده بخش بستک شهرستان لار که در 48 هزارگزی شمال خاوربستک و در خاور کوه سیاه واقع شده. جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 400 تن سکنه دارد. آبش از چاه و باران، محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت و بافتن عبا و راهش فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند که در 47 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع شده. دامنه و گرمسیر است و6 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد که در 65 هزارگزی شمال باختری مشهد و 5 هزارگزی شمال شوسۀ عمومی مشهد بقوچان واقع شده. جلگه و معتدل است و 164تن سکنه فارس و کرد دارد آبش از قنات، محصولش غلات، چغندر و سیب زمینی، شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَلْوْ)
کنایه از دنیا باشد. (برهان). دنیا. (ناظم الاطباء) ، کنایه از برج دلو هم هست که یکی از دوازده برج فلکی است. (برهان). برج دلو که برج یازدهم از بروج دوازده گانه بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان طبس بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 7 هزارگزی شمال باختری درمیان بر سر راه شوسۀ بیرجند به درمیان واقع شده، دامنه و گرمسیر است و27 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات و شلغم وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از بلوک شبانکارۀ دشتستان و طول بلوک شبانکاره شش فرسخ و عرض آن نیز همین قدر است، (مرآت البلدان ج 4 ص 133)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دزدی که در فن دزدی از طایفۀ دزدان ممتاز باشد. (از بهار عجم) (از آنندراج) :
شاه بیتی ز من حریفی برد
روشنم شد که شاه دزدی هست.
محسن تأثیر (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دله دزد
تصویر دله دزد
دزدی که چیزهای کم اهمیت دزدد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاه دزد
تصویر کاه دزد
کسی که کاه را سرقت کند، آنکه چیز های بی ارزش و کم بها بدزدد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه دزد
تصویر شاه دزد
دزدی که در فن دزدی از طایفه دزدان ممتاز باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دله دزد
تصویر دله دزد
((~. دُ))
دزد چیزهای بی ارزش و کم بها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاه دزد
تصویر کاه دزد
((دُ))
کسی که چیزهای بی ارزش و کم بها بدزدد
فرهنگ فارسی معین
دله دزد
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که به عمدکاری را نادرست و معیوب به پایان رساند
فرهنگ گویش مازندرانی
شاه دزد، دزد پرآوازه و مشهور
فرهنگ گویش مازندرانی